هر گز چشمانت را بر کسی که معنی نگاهت را نمی فهمد گریان مکن
شبی مجنون به لیلی گفت :
تو را عاشق شود پیدا ولی مجنون نخواهی شد
امد اما بی وفایی کرد
او که قصد دل شکستن داشت
از چه اول دل ربایی کرد
از جنون افتاده ای بودم ا
و مرا از نو هوایی کرد
با فسون ایینه دارم شد
وز برایم خود نمایی کرد
چون بتی از وی تراشیدم
ناگهان بهرم خدایی کرد
وز خطا پنداری ترکان
ترکم ان ترک خدایی کرد
کاش می دانست می دانم
عشق را نتوان گدایی کرد
عشق را نتوان گدایی کرد
عشق را نتوان گدایی کرد
عشق
مانند هوا
همه جا جاریست
تو نفس هایت را قدری جانانه بکش
عشق زندگی می بخشد
زندگی رنج به همراه دارد
رنج دل شوره می افریند
دل شوره جرات می بخشد
جرات اعتماد به همراه دارد
اعتماد امید می افریند
امید زندگی می بخشد
زندگی عشق می افریند
عشق عشق می افریند
دل داده ام و مست و خرابم
ساقی به شرابم نظری کن
ان روز که از کوچه گذشتی به تو گفتم:
من ابی ابم خوشحالی نابم
بر قحطی خوابم گذری کن
ان روز گذشت و تو گذشتی
صد روز دگر باز گذشت و تو گذشتی
اما نظری نه گذری نه
امروز اگر میگذری با تو بگویم
خبری پرس از این حال خرابم
ای وای اگر
باز نبینم
شوقی ز نگاهت
دگرم باز نبینی
رنگی به شرابم
نفرین به تو و حال خرابم
نفرین به تو و حال خرابم.............
هر روز افتاب غروب می کند اما هر شب ستارگان می گویند که فردایی خواهد امد
امروز رفتم لب حوض تا شاید ببینم ماهی تنهای خیال را
نگاهی در اب انداختم
دیدم سایه کلاغ بد ترکیب را در اب
و دریافتم که باید فراموش کنم
خیال و رویای بیهوده را
چون
هر رویایی
کلاغی دارد