سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دل کو چو لو
صفحه اصلی وبلاگ
پارسی بلاگ
شناسنامه من
ایمیل من
من در یاهو
 RSS 
اوقات شرعی
چهارشنبه 86 آذر 21 ساعت 8:45 عصر.................

من تازه واردم چه طور دلتون میاد ناراحتم کنین گناه دارم به خدا

نظر بدینننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننن


متن فوق توسط: مهشید نوشته شده است| نظرات دیگران ( نظر)
چهارشنبه 86 آذر 21 ساعت 8:43 عصرتهدید
این قدر آپ میکنم که  آخرش نظر بدین این قدر آپ میکنم که  آخرش نظر بدین  این قدر آپ میکنم که  آخرش نظر بدین
متن فوق توسط: مهشید نوشته شده است| نظرات دیگران ( نظر)
چهارشنبه 86 آذر 21 ساعت 8:37 عصر.....

غم بی همزبانیم را با باد خواهم گفت و حکایت نا مهربانیت را به دست نقالان خواهم سپردو چون صیادی بد اقبال به خانه باز خواهم گشت .

ای روح بیابان های تفتیده

خستگیم را چگونه از یاد برم که واژه واژه این بیابان در تمنای تو آواره اند؟


متن فوق توسط: مهشید نوشته شده است| نظرات دیگران ( نظر)
چهارشنبه 86 آذر 21 ساعت 8:36 عصربیا

دیگر بس است پونه من از سفر بیا

بغض تمام پنجره ها در غمت شکست

چشمم به حرمت غم تو تا سحر گریست

در ساحل عبور تا صبحدم نشست

 

در کوچه های حادثه تنها شدن بس است

دیگر برای عاطفه هم طاقتی نماند

رفتی و آن قناری زیبا و مهربان

یک نغمه هم برای دل عاشقان نخواند

 

با دیدن طلوع دو روح همیشه سبز

قلبم برای تازه شدن تنگ میشود

تو رفته ای و نقره مهتاب آرزو

از غصه غروب تو کم رنگ میشود

 

یک شب به احترام دل عاشقم بیا

مرد از غمت ستاره دل آسمان من

هر شب کنار پنجره تنها نشسته ام

شاید بگیری از دل رویا نشان من

 

از آن زمان که رفته ای از کوچه باغ عشق

در چشم یاس عاطفه باران گرفته است

جرم تو بی گناهی و اندوه تو بزرگ است

صبر و قرار از دل یاران گرفته است

 

رفتی و دل به یاد نگاه بهاریت

در آرزوی یک طپش عاشقانه است

امواج سرخ دیده دریایی دلم

غرق نیاز و حسرت و عشق و بهانه است

 

اما بدان فرشته من در جهان عشق

دست غریب لاله فشردن گناه نیست

این جا هنوز مثل نگاه تو هیچ کس

تسکین درد یاسمن بی پناه نیست

 

دیگر بس است پونه من از سفر بیا

پیوند عشق با این دل شیدا همیشگی ست

دیدار با طراوت چشمانت ای بهار

زیبا ترین حضور شکوفای زندگیست


متن فوق توسط: مهشید نوشته شده است| نظرات دیگران ( نظر)
چهارشنبه 86 آذر 21 ساعت 8:35 عصراز نوشته های خودم

سلام

امروز دو شنبه است و من دوباره میخوام برای تو بنویسم نمیدونم چرا این روزا بد جوری دلم هواتو کرده

دیروز داشتم طالعمو میخوندم نوشته بود: اونی که دوسش داری برای دل جویی بر میگرده تو هم ببخشش

هرچی فکر کردم نتونستم  بفهمم که اگه تو یه روز برگردی میتونم ببخشمت یا نه ؟

گر چه مطمئنا بدون من خیلی بهت خوش میگذره که یادی از ما نمیکنی

پس با این وجود قضیه بر گشتت منتفیه

بگذریم

اومده بودم که بگم امروز دو شنبه است

و مطمئنا یادت نیست که  روز دوشنبه چه اتفاقی افتاده

یه کم فکر کن

دوشنبه ?? شهریور ????

آخرین باری که باهات حرف زدم دوشنبه بود

همون دوشنبه ای که برای آخرین بار از همدیگه خداحافظی کردم

تو میدونستی که این پایان دیگه آغازی نداره اما بهم نگفتی

شاید اگه میدونستی تموم اون حرفایی که زدم فقط به این خاطر بوده که بهت بفهمونم

دلم خیلی برات تنگ شده این جوری تنهام نمیذاشتی

یادته بهت گفتم دریا شدم اما تو نتونستی بفهمی که عشقت دریام کرده نه بی وفاییات

بهتره بازم بگذریم

همون کاری که هردومون خوب بلدیم

اگه هم بلد نبودیم تو روزای مثلا عاشقیمون یاد گرفتیم

یادته بهم گفتی چه قدر نا امیدی؟

اما من هنوز امیدوار بودم

امید داشتم که بتونم دوباره برت گردونم

امید داشتم که آتیش عشقمو دوباره تو قلبت روشن کنم

امید داشتم که بازم از زبونت دوست دارم بشنوم

اما تو .......

یادته بهت گفتم هر وقت کسی تونست اسمتو با یخ رو خورشید بنویسه بدون بیشتر از من دوست داره؟

یادته چه جوابی دادی؟

گفتی :خداحافظ

ای کاش

 ای کاش میگفتی که دیگه صداتو نمیشنوم

ای کاش همون روزی که واسم از عشق خوندی صداتو ضبط میکردم و شبا میذاشتم زیر سرم

که  شایدبازم بیای تو خوابم

ای کاش روز آخر با حرفام تو رو از خودم دور نمیکردم

گرچه دور که بودی دورترت نمیکردم

دلم واسه خنده هات گریه هات بغض کردنات از عشق گفتنات

دلم واسه همه چیت تنگ شد

باز گرد

بی رحمانه بودنت را میتوانم تاب بیاورم

اما نبودنت را

هرگز

باز گرد که دریای دل من

 بی تو 

 همیشه طوفانیست


متن فوق توسط: مهشید نوشته شده است| نظرات دیگران ( نظر)
چهارشنبه 86 آذر 21 ساعت 8:34 عصراز نوشته های خودم

امروز پنج شنبه است یادته اولین روزی که با صبح به خیر تو بیدار شدم پنج شنبه بود

فکر می کردم اون روز زیبا ترین روز عمرمه شایدم بود

امروز پنج شنبه است اولین پنج شنبه ای که بهم سلام کردی یادته گفتی: سلام ماهم

گفتی :میخوام تا عمر دارم نازتو بکشم

گفتی جز تو واسه هیچ کسی ناز نکنم گفتی خودت میشی خریدار نازم

گفتی داشتنمو آرزو نمیکنی بلکه اون قدر میجنگی تا به دستم بیاری

دیشب بحث  تو بود دلم نیومد بگم بی وفایی یا بگم لیاقت عشق منو نداشتی

شاید لیاقت بیشتر از منو داشتی

همیشه بهم میگفتی بلد نیستم دروغ بگم اما عزیز دل شکسته من تو هیچ وقت منو نشناختی

همین الان هم دارم بهت دروغ میگم

میدونی چرا؟

نمیخواد بگی نه چون خودم میدونم که هیچ وقت واسه سوالای من جواب نداشتی

دروغ گفتم که تو رو بزرگ کنم و خودمو کوچیک

که بگم بی لیاقتی از من بوده نه از مهربونی مثل تو

دروغ گفتم که یه وقت  آیینه چشمای روشنت نشکنه

دروغ گفتم چون دیگه طاقت مجازات تو رو ندارم

دروغ گفتم که بفهمی هنوزم منو نشناختی

دروغ گفتم که بدونی این دلم هنوز آشفته اون دوست دارماته

بازم بگم چرا دروغ گفتم؟

اگه بخوای میتونم بازم بگم اخه کسی که حقیقتو میگه میتونه واسه حرفش دلیل بیاره

اما ....

بگذریم

اینارو نوشتم که بگم با این که دیگه از ماه عسلت یادی نمیکنی

اما اون ماه هنوزم به یادته حتی اگه عشقشو به یکی دیگه فروخته باشی


متن فوق توسط: مهشید نوشته شده است| نظرات دیگران ( نظر)
چهارشنبه 86 آذر 21 ساعت 8:32 عصرآرزو

خوشبختی مثل یه پروانه است

وقتی دنبالش میدوی پرواز میکنه اما وقتی وایمیسی میاد رو سرت میشینه

براتون آرزوی یه دنیا پروانه دارم


متن فوق توسط: مهشید نوشته شده است| نظرات دیگران ( نظر)
چهارشنبه 86 آذر 21 ساعت 8:32 عصرراز موفقیت

فراموش کن چیزی را که نمیتوانی به دست بیاوری و به دست بیاور

چیزی را که نمیتوانی فراموش کنی


متن فوق توسط: مهشید نوشته شده است| نظرات دیگران ( نظر)
چهارشنبه 86 آذر 21 ساعت 8:32 عصرراز زندگی

هرگز دنبال کسی نباش که بتونی باهاش زندگی کنی

دنبال کسی باش که نتونی بدون اون زندگی کنی


متن فوق توسط: مهشید نوشته شده است| نظرات دیگران ( نظر)
چهارشنبه 86 آذر 21 ساعت 8:31 عصرمن ...اما تو...

شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی

ترا با لهجه گلهای نیلوفر صدا کردم

تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم

پس از یک جست و جوی نقره ای

در کوچه های آبی احساس

تو را از بین گلهایی که در تنهاییم رویید

با حسرت جدا کردم

و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی

دلم حیران و سر گردان چشمانیست رویایی

و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم

تو را در دشتی از تنهایی و حسرت رها کردم

همین بود آخرین حرفت

و من بعد از عبور تلخ و غمگینت

حریم چشمهایم را

به روی اشکی از جنس غروب ساکت و نارنجی خورشید

وا کردم

نمیدانم چرا رفتی

نمیدانم چرا شاید

خطا کردم

و تو بی آن که فکر غربت چشمان من باشی

نمیدانم کجا ؟تا کی؟ برای چه؟

ولی رفتی و بعد از رفتنت

باران چه معصومانه میبارید

و بعد از رفتنت یک قلب دریایی ترک بر داشت

و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستری گم شد

و گنجشکی که هر روز از کنار پنجره با مهربانی دانه بر می داشت

تمام بالهایش غرق در اندوه غربت شد

و بعد از رفتن تو آسمان چشمهایم خیس باران بود

و بعد از رفتنت انگار کسی حس کرد من بی تو تمام هستیم از دست خواهد رفت

کسی حس کرد من بی تو هزاران بار در هر لحظه خواهم مرد

و بعد از رفتنت دریا چه بغضی کرد

کسی فهمید تو نام مرا از یاد خواهی برد

ومن با آنکه میدانم

تو هرگز یاد من را با عبور خود نخواهی برد

هنوز آشفته چشمان زیبای توام

برگرد

ببین که سر نوشت انتظار من چه خواهد شد

و بعد از این همه طوفان و وهم و پرسش و تردید

کسی از پشت قاب پنجره آرام و زیبا گفت:

تو هم در پاسخ این بی وفایی ها بگو

در راه عشق و انتخاب آن خطا کردم

و من در حالتی مابین اشک و حسرت و تردید

کنار انتظاری که بدون پاسخ و سردست

و من در اوج پاییزی ترین ویرانی یک دل

میان غصه ای از جنس بغض کوچک یک ابر

نمیدانم چرا؟شاید به رسم عادت پروانگیمان باز

برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم


متن فوق توسط: مهشید نوشته شده است| نظرات دیگران ( نظر)
   1   2   3   4   5   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
درباره خودم
دل کو چو لو
مهشید
آرشیو یادداشت ها
زمستان 1386
پاییز 1386
لوگوی من
دل کو چو لو
لوگوی دوستان من








اشتراک در خبرنامه