در گذشته ای بسیار دور مردی بود که دره ای پر از سوزن داشت
روزی مادر یک نصرانی نزد او رفت و گفت:ای مرد بزرگ جامه فرزندم پاره است ومن می خواهم آنرا پیش از انکه به معبد برود بدوزم ایا به من سوزنی قرض میدهی
مرد به او سوزن نداد اما پندی به وی گفت تا آنرا نزد فرزندش ببرد پیش از انکه به معبد برود
پند چنین بود:
بخواهید تا بیابید