دیروز با یه دسته گل اومده بود به دیدنم با یه نگاه مهربون
همون نگاهی که همیشه آرزوشو داشتم و ازم دریغ میکرد
گریه کرد و گفت:دلش خیلی برام تنگ شده...
ولی من فقط نگاش کردم
وقتی رفت سنگ قبرم از اشکاش خیس شده بود