امروز پنج شنبه است یادته اولین روزی که با صبح به خیر تو بیدار شدم پنج شنبه بود
فکر می کردم اون روز زیبا ترین روز عمرمه شایدم بود
امروز پنج شنبه است اولین پنج شنبه ای که بهم سلام کردی یادته گفتی: سلام ماهم
گفتی :میخوام تا عمر دارم نازتو بکشم
گفتی جز تو واسه هیچ کسی ناز نکنم گفتی خودت میشی خریدار نازم
گفتی داشتنمو آرزو نمیکنی بلکه اون قدر میجنگی تا به دستم بیاری
دیشب بحث تو بود دلم نیومد بگم بی وفایی یا بگم لیاقت عشق منو نداشتی
شاید لیاقت بیشتر از منو داشتی
همیشه بهم میگفتی بلد نیستم دروغ بگم اما عزیز دل شکسته من تو هیچ وقت منو نشناختی
همین الان هم دارم بهت دروغ میگم
میدونی چرا؟
نمیخواد بگی نه چون خودم میدونم که هیچ وقت واسه سوالای من جواب نداشتی
دروغ گفتم که تو رو بزرگ کنم و خودمو کوچیک
که بگم بی لیاقتی از من بوده نه از مهربونی مثل تو
دروغ گفتم که یه وقت آیینه چشمای روشنت نشکنه
دروغ گفتم چون دیگه طاقت مجازات تو رو ندارم
دروغ گفتم که بفهمی هنوزم منو نشناختی
دروغ گفتم که بدونی این دلم هنوز آشفته اون دوست دارماته
بازم بگم چرا دروغ گفتم؟
اگه بخوای میتونم بازم بگم اخه کسی که حقیقتو میگه میتونه واسه حرفش دلیل بیاره
اما ....
بگذریم
اینارو نوشتم که بگم با این که دیگه از ماه عسلت یادی نمیکنی
اما اون ماه هنوزم به یادته حتی اگه عشقشو به یکی دیگه فروخته باشی