تو می دانی که بد کردی تومی دانی که بارفتن ازاین کنج دل تنگم مرا تودربه در کردی تومی دانی که باقلب سیاه وسنگ وآتشینت مراخونین جگرکردی چه راهت ازدل پردردمن اما گذرکردی نکن گریه برای من نمی خواهم بریزی گوهرچشمت به پای من نمی خواهم دگرتوبشنوی حتی صدای من در این دنیا خودم هستم وخدای من نمی خواهم توبرگردی نمی خواهم بگویی دردل شب های تنهایم توشبگردی بدان باقلب تنهایم چه ها کردی نمی بخشم تورامن باتمام خنده هایت هم نمی بخشم قسم برآن زمان باتوبودن ها که هرگز دل شکستن های تلخت رانمی بخشم نمی مانم نمی مانم دگرمن درکنارتو ....نمی مانم ازاین جا می روم تاگم شدم دربی کسی های غریب خود که تاباورکنی هرگزکنارتونمی مانم نمی بینم اگرتالحظه ی مرگم جلوی چشم من باشی تورادیگر نمی بینم توازچشم من افتادی نمی سازم دگرشعری برای رفتن قلبت نمی سازم دگردرگوشه ی تاریک وسرد این اتاق غم برای ازتوخواندن ها من آهنگی نمی سازم نمی گریم دگرهرگزبرای قلب سردوبی وفای تونمی گریم تومی دانی تومی دانی که بدکردی نکن گریه برای من نمی خواهم توبرگردی نمی بخشم نمی مانم نمی بینم نمی سازم نمی گریم برای تو! تومی دانی تومی دانی تمام قسم ها را توحتی لحظه ای درزندگی باور نکردی عشق بی پایان این دل را ولی این را توباورکن قسم برپاکی عشقای رویایی قسم برصافی دل های دریایی قسم برگریه ی شبهای تنهایی توبدکردی بدان اما هنوزهم دوستت دارم